مرکّب از: بی + طاقت، ضعیف و ناتوان. (آنندراج)، بدون توانایی. (ناظم الاطباء)، بی تاب و توان: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم ببرنائی فسارآهخته و لانه. کسایی. در طاعت بی طاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. با طاقت و هوشیم ما و او خود بی طاقت و بی هوش و بی توان. ناصرخسرو. گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف میکشم نفس و میکشم بارت. سعدی. خداوندان نعمت میتوانند که درویشان بی طاقت برانند. سعدی. چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زاد خویش. سعدی. رجوع به طاقت شود. - بی طاقت شدن، بی توان شدن. بی توش شدن: سر در بیابان نهاد و میرفت تا تشنه و بی طاقت شد. (گلستان، باب سوم)، - بی طاقت گشتن، بی توان گشتن. بیتاب گشتن: سنگ پشت... آخر بی طاقت گشت. (کلیله و دمنه)،
مُرَکَّب اَز: بی + طاقت، ضعیف و ناتوان. (آنندراج)، بدون توانایی. (ناظم الاطباء)، بی تاب و توان: کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم ببرنائی فسارآهخته و لانه. کسایی. در طاعت بی طاقت و بی توش چرایی ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش. ناصرخسرو. با طاقت و هوشیم ما و او خود بی طاقت و بی هوش و بی توان. ناصرخسرو. گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف میکشم نفس و میکشم بارت. سعدی. خداوندان نعمت میتوانند که درویشان بی طاقت برانند. سعدی. چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش بدو داد یک نیمه از زاد خویش. سعدی. رجوع به طاقت شود. - بی طاقت شدن، بی توان شدن. بی توش شدن: سر در بیابان نهاد و میرفت تا تشنه و بی طاقت شد. (گلستان، باب سوم)، - بی طاقت گشتن، بی توان گشتن. بیتاب گشتن: سنگ پشت... آخر بی طاقت گشت. (کلیله و دمنه)،
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی باختر فلاورجان و در کنارۀ جنوبی زاینده رود واقع است. کوهستانی و معتدل است و 395 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی باختر فلاورجان و در کنارۀ جنوبی زاینده رود واقع است. کوهستانی و معتدل است و 395 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)